فعالیت‌های شاگردان دریچه

کابل از نظر مروارید، شاگرد مکتب دریچه

چرا احساس می‌کنم که کابل اگر انسان میٰ‌بود، قرار بود دختر باشد. نمی‌دانم؛ اما واقعاً کابل را به سان دختری می‌بینم که هزار بار زخمی شده، دلش شکسته، ریشه‌های کوچک امید کم کم در آن خشکیده، اما هنوز ادامه می‌دهد. هنوز مانند دختری است که پر از اندوه و ماتم است اما تسلیم نشده. چهار

بیشتر بخوانید...

من، دریچه و کلاس فلسفه

نخستین باری که با مکتب دریچه آشنا شدم را به خاطر دارم. حدود یک سال پیش، پس از سر گذراندن رویدادهایی چون سقوط و فرار، خودم را در غربت اما در محیط نسبتا آرام‌تری یافته بودم. با این‌که در فضای امنی زندگی می‌کردم اما به یاد دارم که چگونه از نگاه ذهنی آشفته و بهم

بیشتر بخوانید...

یک نخ باریک…

احساس می‌کنم با یک نخ باریک به جهان وصلم و با هر اتفاق تازه‌ای که در روزهایم می‌افتد، این نخ نازک و نازک‌تر می‌شود. قبل‌ترها، شاید دو سال قبل، با طنابی که انگار هرگز قرار نبود پاره شود به جهان وصل بودم و با هر موفقیتی، هر چند کوچک، این طناب محکم‌تر می‌شد؛ اما از

بیشتر بخوانید...