آیا تا به حال به محتوای چیزهایی که میآموزید فکر کردهاید؟ به کتابهایی که میخوانید و به سخنانی که میشنوید، توجه کردهاید چهقدر از لحاظ کیفیت و محتوا مناسب و سالم است؟ خیلیها به این نکات مهم و اساسی کاملاً بیتوجهاند در حالی که رعایت این نکات و توجه به سالم بودن محتوای آموزشی به آن اندازه مهم است که ما به بهداشت غذای روزمرهی خود توجه میکنیم. چون میدانیم غذایی را که روزمره میخوریم، اگر بهداشتی نباشد، ما را مسموم میکند و گاهی ممکن است حتا باعث مرگ ما شود. بیتوجهی به محتوای کتابی که میخوانیم و سخنانی که میشنویم، خطرش به مراتب بیشتر از غذای غیر بهداشتی است. به دلیل این که غذای غیر بهداشتی فقط ما را مسموم میکند یا ممکن است فوری مرگ ما را رقم بزند. اما کتابهای نامناسب و محتوای آموزشی مزخرف تمام عمر، توانایی ذهن ما را کاهش میدهد و قدرت نظارت بر کردارهای منطقی و عقلانی را از ما میگیرد. داشتن چنین ذهنی ضعیف و علیل ما را تقلیل میدهد به افراد سطحینگر، خرافاتی و بیسواد که حتا قابلیت تشخیص خوب را از بد ندارند و به هر گفتارِ دروغ باور میکنند و به هر کردار نادرست دل میبندند.
در طول 20 سال گذشته افرادی که با شنیدن تعریف سادهای از بهشت، حاضر میشدند عمل استشهادی انجام دهند، به نظر تان دیوانهی مادرزادی بودند؟ نخیر! آنها را دیوانه ساخته بودند. آنقدر با آموزشهای غلط و سخنان مزخرف ذهنشان را پر کرده بودند که قادر نبودند تشخیص دهند کاری را که میکنند، اشتباه است. ذهن آنها تا اندازهای مسموم شده بودند که به یک دستور ساده و وعدهی دروغین حاضر میشدند هر کاری غیرعقلانی را انجام دهند؛ خود را تکهپاره میکردند و دیگران را نیز به کام مرگ میانداختند. حال، فضا برای چنین آموزشهایی بیشتر آماده شده است. آموزشهای اشتباه، محتوای درسی نامناسب در هر جایی میتواند باشد؛ فرقی نمیکند مکتب باشد یا مدارس دینی که به دست آدمهای مخصوص اداره و کنترل میشود.
تا به حال از خود پرسیدهاید چرا آقایان حجرهنشین، خزعبلاتی بهنام آموزشهای اخلاقی، به خورد فرزندان مردم میدهند؟ پاسخ ساده است، آنها میخواهند با زیرکی آدمها را مطیع خود بسازند. از خُردسالی ذهن کودکان را شستوشو میدهند تا وقتی بزرگ شدند، مطیعانه آمادهی اجرای هرگونه فرمان باشند، همانطور که خودشان دستور مقامات بالاتر را بدون سرپیچی اجرا میکنند. از گذشتهها همینطور بوده است. حتا یکی از میان آنها پیدا نمیشود بر ضد این سیستم اعتراض کند و از اجرای فرمان سرباز زند. مقصر کیست؟ آیا تقصیر را به گردن آنهایی بیندازیم که چنین تربیت شدهاند؟ نه، آنها خود قربانی هستند. مقصر اصلی پدر و مادرهای بیسواد و سهلانگاریاند که باعث شدهاند فرزندانشان به دست کسانی بیفتند که ذهنشان بیمار و انباشته از خرافات است. کودکانی که چنین معلمهایی داشته باشند، توقع نداشته باشیم در آینده فزیک و ریاضیدان، نویسنده و فیلسوف بار بیایند، خود را انتحار نکنند و به خاطر رسیدن به موجودات خیالی، خود و دیگران را به خاک و خون نکشانند.
متوجه آموزشهای فرزندانمان باشیم. شرایط خرابتر از آن است که قبلاً بود. چشمهای خود را باز نگهداریم و نگذاریم فرزندانمان با آموزشهای غلط، ذهنشان مسموم شود. فرزندانمان را به دست کسانی نسپاریم که خودشان را نمایندگان کسی میپندارند که زندگی ما به دستان اوست. ضرورت است که به دانش و تقوا و ایمان آدمها به دیدهی شک بنگریم. گمان نکنیم تن کسی کامل و جمجمهاش خزانهی علم است. با معلم فرزندانمان در مکتبهایی که درس میخوانند، در ارتباط باشیم. آنها را بشناسیم، خطاهای آنها را شناسایی کنیم و پیشنهاد اصلاحی بدهیم. نباید چشم خود را ببندیم و بگذاریم آنها هر چه دلشان خواست، به خورد فرزندانمان بدهند. در خانه، برای فرزندانمان روشنگری کنیم، در امر گزینش کتابهای خوب آنها را مشورت دهیم. اجازه بدهیم فرزندانمان چیزهایی را یاد بگیرند که به درد زندگیشان میخورند. آنها را به دست کسانی نسپاریم که دچار توهماند و کاری جز زهر در ذهن فرزندانمان تزریق نمیتوانند. اگر پدر و مادرها در گذشته در قبال آموزش فرزندان خود غفلت نمیکردند، در شرایطی که حالا هستیم، نبودیم. کشور در چنین حالتی گرفتار نمیشد. دختران از مکتب محروم نمیگردیدند و زنان خانهنشین نمیشدند.