اگر کمترین احساس مسئولیت هم بکنیم، لازم است به قدر توان خود برای بیرونرفت از شرایط موجود کاری کنیم؛ صدای خود را بلند کنیم، بنویسیم و از حق آموزش دختران و زنان در افغانستان دفاع کنیم. با این شرایط شکننده خود را وفق ندهیم، بیتفاوت نباشیم و سکوت نکنیم تا موضوع آموزش دختران در افغانستان فراموش نشود.
سال تعلیمی 1403 نیز پایان رسید. سه صد و شصت و پنج روز دیگر به محرومیت دختران افغانستان از آموزش افزوده شد. اما هنوز مردم دنیا چشمشان را بر وضعیت تحمیلی بر مردم افغانستان بستهاند. حقوق زنان و حق آموزش دختران را فراموش کردهاند. آنها چرا بیتفاوت نباشند وقتی پای منفعتشان وسط باشد. شاید محرومیت دختران افغانستان از حق آموزش برای کشورهای دنیا نفعی دارد. شاید کشورهای جهان از تعامل با طالبان و شناختن آنها به عنوان نمایندگان سیاسی افغانستان به سودی بیشتر دست مییابند.
نمایندگان طالبان حداقل یک ماه در میان به خارج سفر میکنند. با نمایندگان کشورهای دنیا دیدار میکنند و بیشرمانه خواهان تعامل با آنها میشوند. تا اندازهای هم در این کار موفق بودهاند. بسیاری از کشورها در ظاهر هنوز طالبان را یک گروه تروریستی میشناسند اما در پشت پرده با آنها در تعامل هستند. اگر کشورهای جهان فقط به دنبال منافع خود نیستند، چرا در این دیدارها با نمایندگان طالبان، موضوع آموزش دختران را به صورت جدی مطرح نمیسازند؟ چرا پیششرط تعامل با آنها را «آموزش دختران» و رسیدگی به «حقوق زنان» عنوان نمیکنند؟ از بازیهای خندهآور کشورهای جهان با طالبان، میتوان نتیجه گرفت که تا حال هیچ کشوری به طور جدی در فکر آموزش دختران و زنان افغانستان نیفتاده است و فقط تظاهر به دفاع از حقوق آنان میکنند.
خلاصه اینکه دل خود را به وعدههای دروغین کشورها خوش نسازیم، گفتار آنها را باور نکنیم. کشورهای جهان اگر میخواستند دختران افغانستان از حق آموزش محروم نشوند، افغانستان را به دست یک گروه تروریستی بنیادگرا نمیسپردند. آنها خوب میدانند که تغییری در اندیشه، تفکر و آرمان طالبان به وجود نیامده است؛ طالبان همانی هستند که قبلاً بودند. با این حال، با آنها معامله کردند و بیسرنوشتی را برای مردم افغانستان رقم زدند. از یک نگاه، بدون تردید، کشورهای جهان مسئول محرومیت زنان و دختران از حقوقشان هستند. مردم افغانستان، به خصوص زنان و دختران این اقدام ظالمانه کشورهای جهان را فراموش نخواهند کرد.
با تحول نظام، آنهایی که توانستند، خودشان را از این برزخ کشیدند؛ رفتند خارج و حالا به خوشی زندگی میکنند. فرزندانشان با خیال آسوده به مکتب میروند و بدون هیچ مانعی درس میخوانند. اما آنهایی که نتوانستند جایی بروند، ماندند؛ سر به زیر انداختند و از روی ناچاری تن به «زندگی به سفارش پشهها» دادند. سیهبختی و تیرهروزی کامشان را تلخ کردند. با وجود این، یک چیز را هرگز از یاد نبردند؛ همکاری کسانی را که توانستند خود را نجات دهند، پیش از آنکه به ورطه بیفتند. اما با گذشت زمان، این امید نیز تبدیل به یأس گردید؛ زیرا آن نجاتیافتگان چنان غرق در لذتهای زندگی جدید شدهاند، جلوههای زندگی مدرن در کشورهای غرب چنان آنها را فریفتهاند که به طور کامل مردم افغانستان را فراموش کردهاند.
ما که دلمان به خود مان نمیسوزد، چه توقع از دیگران میتوانیم داشته باشیم؟ آنان که بیگانهاند چرا باید درد و رنج ما را حس کنند؟ حال که تکلیف ما مشخص شده است، باید نه چنان باشیم که شرایط، خود را بر ما تحمیل کند و نه چنان که چشم امید ما، دیگران باشد. همزمان باید در وضعیت باشیم و هم علیه وضعیت.